محل تبلیغات شما

شب سردی بود

ذهن آرام نگرفت

پاهایم را برداشتم زدم به کوچه

تازه باران باریده بود

هوا سرد و بخار تنفس نمایان

شب بود و باران و دل تنگ و خیابانی خلوت

کلاه سیاهی به سرم کشیدم

راه افتادم

شهر و شب آرام بود

و تشویش فقط زیر کلاه من بود

در تک تک سلولهای ذهن

چیزی بیداد میکرد

ذهن درگیر بود

درگیر کسی که سالها دیگر نبود

او رفته بود و من مانده بودم

جامانده در غبار یک کاروان

حال بدیست همه بروند و تو بمانی

جایی که هیچ کس نیست

جایی که کسی یادش نمی آورد

راه می افتم در خیابان

و طبعم را برداشته ام

و با مناعت ایثار میکنم

کمی به باران

کمی به خاک

و زیاد به هوا

میدانم که قانون حاکم بر زمین قانون پایستگی است

پس این حس که من در هوا میپراکنم

از بین نخواهد رفت

حتی بعد از تبدیلم به خاک به نام مرگ

ذراتش در هوای این حوالی خواهد ماند

شاید قطره ای بر سر کسی ببارد

یا در تنفس کسی وارد ریه هایش

و از آنجا به ذهنش

و حتی یک لحظه خواهد فهمید که من چه کشیده ام

در حیاتی که حیات نبود

به کوچه بازگشتم

هراس آرامی موج میزد

ماشین های سرد کنار هم تک تک خوابیده بودند

و گهگاهی صدایی گنگ از پشت پنجره ای

من بودم و صدای پایم

که چرت کوچه را به هم میزد

نزدیک درب خانه شدم

افکار مشوش شد

در را باز کردم و تمام

بازگشت به زادگاه ، سالروز آمدنم

پاییز یک قدم مانده به تولد

نُت به نُت میخوانمت

کسی ,تک ,یک ,شب ,سرد ,تنفس ,بود و ,به خاک ,که من ,تک تک ,تنفس کسی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین سایت های کسب درآمد خارجی سال ۲۰۲۰ گیت گستر